داستانی را مرحوم علامه طهرانی در کتاب نور ملکوت قران ج 1 ص 141 الی 145 بیان فرموده اند که بنده خیلی لذت بردم و هر بار مطالعه می کنم برایم تازه گی دارد که بعضی افراد عجب برخورد هایی دارند.  داستان را کامل مطالعه کنید.          پشیمان نمی شوید.

 می فرماید: یکروز در طهران، براى خرید کتاب، به کتاب فروشى إسلامیّه که در خیابان بوذر جمهرى بود رفتم، .  مردى در آن أنبار براى خرید کتاب آمده، و کمر بند چرمى خود را روى زمین پهن کرده بود؛ و مقدارى از کتابهاى ابتیاعى خود را بر روى کمربند چیده بود؛ از قبیل قرآن، و مفاتیح، و کلیله و دمنه، و بعضى از کتب قصص و رسائل عملیّه و مشغول بود تا بقیّه کتابهاى لازم را جمع کند؛ و بالاخره پس از إتمام کار، مجموع کتاب‏ها را که در حدود پنجاه عدد شد، در میان کمربند بست؛ و آماده براى خروج بود که: ناگهان گفت: حبیبم الله. طبیبم الله یارم. یارم. جونم. جونم.

ادامه مطلب

گروه های مختلف مدعیان استاد اخلاق و علامت شناخت ولی خدا

شاهکار امیرالمومنین در پاسخ علم بهتر است یا ثروت؟

خبر دادن میثم تمّار و حبیب بن مظاهر از شهادت همدیگر

  ,کتاب ,براى ,الله ,یارم ,کمربند ,    ,براى خرید ,خود را ,که در ,و رسائل

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیزیک _ دانشگاه صنعت نفت دکتر هادی زارعی پرسش مهر(آذر) سال 98 گوگلر حوالی خدا فوق روان کننده بتن تبریز _ ژل میکروسیلیس تبریز _ الیاف بتن تبریز خدا با من است ارژن چوب شرق تامین محصولات و خدمات شرکت Hydac , Hughes Safety , PUMPENFABRIK زندگی کوتاهه